مقایسه رویکردهای رفتاری و شناختی در روانشناسی

تفاوتهای پژوهش های رفتاری و شناختی در روانشناسی

پیش نوشت 1: داشتم کتاب روش های تحقیق در روانشناسی و علوم تربیتی نوشته آقای دکتر اسماعیل سعدی پور (بیابان گرد) را می خواندم. در مبحث متغیر میانجی (واسطه ای) مطلبی نوشته شده بود که محرک نوشتن این مقاله شد. نقل قول زیر را مستقیما از کتاب آقای دکتر سعدی پور  صفحه 134 اینجا می آورم:

” …. در بسیاری از پژوهشهای رفتاری، متغیرهای واسطه ای اهمیت چندانی ندارند. در مقابل، بیشتر، تاکید بر شناسایی و توضیح نشانه­های محیطی (علت ها) است که رفتار (علت) را توجیه می کنند. در پژوهشهای شناختی وضع دقیقا بر عکس است؛ زیرا، در این پژوهش ها تاکید زیادی بر یافتن متغیرهای واسطه ای است. ….”

سئوالی که به ذهن خطور می کند اینستکه چه تفاوتی بین پژوهش های رفتاری و شناختی وجود دارد و وجوه تمایز این دو رویکرد کدام ها هستند.

پیش نوشت 2: روانشناسی فقط شامل رویکردهای رفتاری و شناختی نیست و رویکردهای دیگری مثل رویکردهای کلاسیک (روانکاوی، روانشناسی فردی و روانشناسی تحلیلی)، رویکردهای نوین (انسان گرایی، وجودگرایی، روانشناسی مثبت، روانشناسی بین فرهنگی، روانشناسی تکاملی) و رویکردهای تلفیقی (شناختی- رفتاری و روانکاوی بین فردی) هم در علم روانشناسی وجود دارد.

جنبه های متفاوت دو رویکرد رفتاری و شناختی

از بین انواع رویکردهای مختلف، دو رویکرد رفتاری و شناختی را از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار می دهیم. پژوهش‌های رفتاری و پژوهش‌های شناختی دو رویکرد اساسی در علوم روان‌شناسی و علوم مرتبط با مطالعه انسان هستند. این دو حوزه گرچه ممکن است بر برخی جنبه‌های مشابه از رفتار انسانی تمرکز کنند، تفاوت‌های کلیدی در روش‌ها، اهداف و نظریه‌های زیربنایی آن‌ها وجود دارد.

1. تمرکز بر روی موضوع مطالعه:

  • پژوهش‌های رفتاری: در این نوع پژوهش‌ها، تمرکز بر رفتارهای قابل مشاهده است. رفتارگرایان به دنبال تحلیل رفتارهای عینی و قابل اندازه‌گیری هستند. فرض اصلی آن‌ها این است که رفتارها نتیجه محرک‌های خارجی (محیطی) هستند و می‌توان از طریق تقویت یا تنبیه، آن‌ها را تغییر داد. در این رویکرد، ذهن یا فرآیندهای شناختی به عنوان “جعبه سیاه” در نظر گرفته می‌شوند که نیازی به بررسی مستقیم ندارد.
  • پژوهش‌های شناختی: در پژوهش‌های شناختی، تمرکز اصلی بر فرآیندهای ذهنی مانند ادراک، حافظه، توجه، حل مسئله، و تصمیم‌گیری است. در این رویکرد، محققان تلاش می‌کنند تا مکانیزم‌های شناختی زیربنای رفتارها را مطالعه کنند. به عبارت دیگر، پژوهش‌های شناختی به دنبال درک نحوه پردازش اطلاعات در مغز انسان هستند.

2. روش‌های پژوهشی:

  • پژوهش‌های رفتاری: این پژوهش‌ها اغلب از آزمایشات کنترل شده در محیط‌های بسته یا مشاهدات طبیعی استفاده می‌کنند. تحلیل‌های آماری در این پژوهش‌ها بر اساس داده‌های رفتاری عینی است. روش‌هایی مانند شرطی‌سازی کلاسیک و شرطی‌سازی کنش‌گر در این نوع پژوهش‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد.
  • پژوهش‌های شناختی: در این پژوهش‌ها، علاوه بر مشاهده رفتار، از تکنیک‌های پیچیده‌تری مانند آزمایشات روان‌شناختی، تصویربرداری مغزی (fMRI, EEG) و مدل‌سازی کامپیوتری استفاده می‌شود. این روش‌ها کمک می‌کنند تا محققان به درک عمیق‌تری از فرآیندهای ذهنی و شناختی بپردازند.

3. فرضیات زیربنایی:

  • پژوهش‌های رفتاری: فرضیه اصلی این رویکرد این است که رفتار انسان بیشتر نتیجه محرک‌ها و پاسخ‌ها است و فرآیندهای داخلی ذهنی نقش زیادی در توضیح رفتار ندارند. این رویکرد توسط افرادی مانند جان واتسون و بی. اف. اسکینر پیشگام شد.
  • پژوهش‌های شناختی: فرض می‌شود که رفتار انسان به شدت تحت تأثیر فرآیندهای شناختی مانند ادراک، حافظه، و حل مسئله است. این رویکرد برخلاف رفتارگرایی، اهمیت زیادی به نقش ذهن و فرآیندهای شناختی در هدایت رفتار می‌دهد. محققانی مانند ژان پیاژه و آلبرت بندورا از پیشگامان این رویکرد هستند.

4. کاربردها:

  • پژوهش‌های رفتاری: این پژوهش‌ها کاربردهای وسیعی در حوزه‌های آموزش و پرورش، اصلاح رفتار، و درمان‌های رفتاری دارند. به عنوان مثال، از تکنیک‌های شرطی‌سازی رفتاری برای اصلاح رفتارهای مشکل‌ساز در کودکان یا افراد دارای مشکلات رفتاری استفاده می‌شود.
  • پژوهش‌های شناختی: این پژوهش‌ها به بررسی مشکلات شناختی مانند اختلالات حافظه، توجه، و یادگیری می‌پردازند. همچنین در حوزه‌های طراحی سیستم‌های اطلاعاتی و آموزش برای بهبود عملکرد شناختی کاربرد دارند.

5. نقدهای مشترک و متمایز:

  • پژوهش‌های رفتاری: یکی از انتقادات عمده به این رویکرد این است که نادیده گرفتن فرآیندهای ذهنی منجر به یک دیدگاه تقلیل‌گرایانه از رفتار انسان می‌شود. در واقع، رفتارگرایان نمی‌توانند توضیح دقیقی از رفتارهای پیچیده‌تر انسانی مانند تصمیم‌گیری و حل مسئله ارائه دهند.
  • پژوهش‌های شناختی: انتقاد اصلی به پژوهش‌های شناختی این است که گاهی اوقات به جای تمرکز بر رفتار قابل مشاهده، بیش از حد به فرآیندهای ذهنی توجه می‌شود و فرض می‌کنند که این فرآیندها همیشه مستقیماً قابل مشاهده و قابل اندازه‌گیری هستند. این انتقاد به ویژه در مواردی که نتایج حاصل از مدل‌سازی‌های کامپیوتری با واقعیت رفتار انسان تطابق ندارد، مطرح می‌شود.

 

جدول زیر تفاوتهای دو رویکرد را نشان می دهد:

ویژگی رفتارگرایی شناختی
تمرکز رفتار قابل مشاهده فرایندهای ذهنی درونی
روش‌ها آزمایش‌های رفتاری آزمایش‌های رفتاری، تصویربرداری عصبی، مدل‌سازی رایانه‌ای
دیدگاه نسبت به انسان موجود واکنش‌گرا پردازشگر فعال اطلاعات
علل رفتار محیط بیرونی فرآیندهای ذهنی درونی

 

 

یک مثال برای مقایسه رفتارگرایی و شناخت گرایی

برای مقایسه دقیق رویکردهای رفتاری و شناختی، می‌توانیم یک مثال عملی از یادگیری را بررسی کنیم. فرض کنید می‌خواهیم نحوه یادگیری یک کودک برای حل مسئله ریاضی ساده (مانند جمع دو عدد) را در دو رویکرد رفتاری و شناختی تحلیل کنیم.

رویکرد رفتاری به یادگیری حل مسئله ریاضی:

در رویکرد رفتاری، تمرکز بر روی رفتار قابل مشاهده کودک است. برای این رویکرد، مهم نیست که کودک در ذهن خود چگونه اطلاعات را پردازش می‌کند، بلکه آنچه اهمیت دارد این است که کودک چگونه به محرک‌های محیطی پاسخ می‌دهد و رفتار او چگونه تغییر می‌کند.

  1. روش آموزشی: در این رویکرد، ممکن است کودک با استفاده از تقویت‌های مثبت (مثلاً دریافت ستاره یا تشویق برای پاسخ صحیح) آموزش ببیند. کودک یاد می‌گیرد که اگر پاسخ صحیحی به مسئله ریاضی بدهد، پاداش دریافت می‌کند. به تدریج، رفتار او تقویت می‌شود و بدون توجه به فرآیندهای ذهنی داخلی، توانایی حل مسئله را یاد می‌گیرد.
  2. محرک و پاسخ: محرک در اینجا مسئله ریاضی است و پاسخ مورد انتظار، حل صحیح مسئله توسط کودک است. اگر پاسخ صحیح بدهد، ممکن است معلم او را تشویق کند (پاداش)، و اگر پاسخ اشتباه باشد، ممکن است اصلاح شود (تنبیه).
  3. نتیجه: یادگیری بر اساس تغییرات رفتاری مشاهده می‌شود. موفقیت کودک در حل مسئله به تکرار رفتار صحیح و استفاده از تقویت‌های مثبت وابسته است. در اینجا محقق نگران این نیست که کودک چگونه فکر می‌کند، بلکه تمرکز بر این است که رفتار او چگونه تحت تأثیر محرک‌ها و پاداش‌ها قرار می‌گیرد.

رویکرد شناختی به یادگیری حل مسئله ریاضی:

در مقابل، در رویکرد شناختی، محققان به فرآیندهای ذهنی که در پشت رفتار کودک وجود دارد، توجه می‌کنند. آن‌ها به این موضوع علاقه‌مند هستند که کودک چگونه اطلاعات ریاضی را پردازش کرده و به راه‌حل می‌رسد.

  1. روش آموزشی: در این رویکرد، معلم ممکن است به جای تمرکز صرف بر تقویت‌های بیرونی، به کودک توضیح دهد که چگونه اعداد را در ذهن خود ترکیب کند. معلم ممکن است از روش‌هایی مانند ارائه مثال‌های دیداری یا استفاده از نمودارهای ذهنی برای درک بهتر مسئله استفاده کند. هدف این است که کودک بفهمد چگونه می‌تواند مفاهیم ریاضی را در ذهن خود پردازش کند و استراتژی‌هایی برای حل مسائل ایجاد کند.
  2. پردازش اطلاعات: محققان شناختی به این علاقه‌مندند که کودک چگونه مسئله را درک می‌کند، اطلاعات مربوط به اعداد را در حافظه خود ذخیره می‌کند، و سپس از این اطلاعات برای حل مسئله استفاده می‌کند. آن‌ها به بررسی مراحل شناختی کودک، مانند نحوه ادراک، حافظه کاری، و استدلال می‌پردازند.
  3. نتیجه: یادگیری به عنوان تغییری در فرآیندهای شناختی در نظر گرفته می‌شود. محققان در این رویکرد به دنبال این هستند که بفهمند کودک چگونه اطلاعات را در ذهن خود سازمان‌دهی می‌کند و چگونه می‌تواند از دانش قبلی برای حل مسائل جدید استفاده کند. آن‌ها به تجزیه و تحلیل و بهبود استراتژی‌های شناختی می‌پردازند، نه صرفاً تغییر رفتار.

مقایسه تمرکز دو رویکرد:

  • تمرکز رویکرد رفتاری: رفتار بیرونی و قابل مشاهده است. تمرکز اصلی بر این است که چگونه محرک‌های خارجی مانند پاداش و تنبیه می‌توانند رفتار کودک را تغییر دهند و چگونه می‌توان از این محرک‌ها برای تقویت رفتار صحیح استفاده کرد.
  • تمرکز رویکرد شناختی: فرآیندهای ذهنی و شناختی که منجر به رفتار می‌شوند، در مرکز توجه قرار دارند. این رویکرد به چگونگی پردازش اطلاعات، استدلال، و حل مسئله در ذهن کودک می‌پردازد.

در این مثال، رویکرد رفتاری بیشتر به تغییر رفتار کودک از طریق تقویت‌های خارجی توجه دارد و به آنچه در ذهن کودک می‌گذرد توجه چندانی نمی‌کند. در مقابل، رویکرد شناختی بر فرآیندهای ذهنی تمرکز دارد و تلاش می‌کند تا فهم عمیق‌تری از نحوه یادگیری و حل مسئله در کودک ارائه دهد.

 

رفتارگرایان و شناخت‌گرایان معروف

رفتارگرایان معروف

  • جان بی. واتسون (John B. Watson): پدر روانشناسی رفتارگرایی و بنیانگذار این رویکرد محسوب می‌شود. او با آزمایش معروف «آلبرت کوچک» نشان داد که می‌توان ترس‌ها را در کودکان شرطی کرد.
  • ایوان پاولوف (Ivan Pavlov): با آزمایش‌هایش بر روی سگ‌ها، مفهوم شرطی‌سازی کلاسیک را مطرح کرد که یکی از مفاهیم بنیادی در روانشناسی رفتاری است.
  • ب. اف. اسکینر (B.F. Skinner): با توسعه نظریه تقویت‌سازی عملیاتی، نقش مهمی در شکل‌دهی به روانشناسی رفتاری داشت. او از دستگاه‌های شرطی‌سازی برای مطالعه یادگیری در حیوانات استفاده می‌کرد.

شناخت‌گرایان معروف

  • ژان پیاژه (Jean Piaget): با مطالعاتش بر روی کودکان، نظریه مراحل رشد شناختی را ارائه داد که نقش مهمی در روانشناسی شناختی و تربیتی دارد.
  • نوام چامسکی (Noam Chomsky): با انتقاد از نظریه‌های رفتاری در مورد زبان، به توسعه نظریه‌های زبان‌شناسی شناختی پرداخت و تأکید کرد که زبان یک توانایی ذاتی انسان است.
  • آلن نیول و هربرت سایمون (Allen Newell and Herbert Simon): با توسعه مدل‌های رایانه‌ای برای شبیه‌سازی فرآیندهای شناختی، نقش مهمی در تولد هوش مصنوعی و روانشناسی شناختی داشتند.
  • جرالد روتر (Julian Rotter): با توسعه نظریه کنترل جایگاه، نقش باورهای فردی در شکل‌گیری رفتار را مورد بررسی قرار داد.

 

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *